- ۱۵ دلو ۱۳۹۹
سید محمد مهدیزاده
یکی از تقسیمبندیهای رایج در ادبیات علوم اجتماعی، تفکیک و تمایز بین جوامع سنتی و مدرن یا به عبارتی، سنت و مدرنیته است. مدرنیته بر پیشرفتهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فناورانهای دلالت دارد که بهعنوان مشخصههای انتقال از جوامع سنتی بهتمدن مدرن شناخته میشود. در تعریف و ترسیم ویژهگیهای دوران مدرن و پیشامدرن، نظریهپردازان حوزههای مختلف سیاسی، اجتماعی و… هریک شاخصهایی را ذکر کردهاند.
مؤلفههای تأثیرگذار در فهم جهان مدرن، مفاهیم زمان و مکان و جدایی این دو از یکدیگر است؛ اما در جهان مدرن بهویژه از اواخر قرن بیستم، رابطه زمان و مکان دگرگون و زمان از مکان جدا شده است. زمان و مکان شدیداً فشرده شدهاند. به گونهای که زمان کوتاهتر و مکان کوچکتر شده است. رابرتسون، این وضعیت را فشردهگی جهان، هاروی، آنرا فشردهگی زمان – مکان و گیدنز، این فرایند را جدایی زمان از مکان مینامد (مونژ، ۱۳۸۷: ۷۶۴).
گیدنز، معتقد است درباره جدایی فضا – زمان از مکان بازاندیشانه مدرنیته را مطرح نمود. بازاندیشی در نظر گیدنز، بهمعنی تغییر کنش انسانی در پرتو شناخت جدید و یک نیروی بنیادی در دوران مدرن است. او نقش رسانههای جدید را در این بازاندیشی بسیار اساسی میداند و معتقد است که بسط جهانی نهادهای مدرنیته، بدون جمعآمدن دانشی که رسانهها ارایه میدهند، امکانپذیر نبود.
یکی از موضوعات مورد مجادله، تاریخ شروع مدرنیته است. بعضی تاریخ مدرنیته را ظهور اندیشه روشنگری {به عنوان عصر عقل} در قرن هجدهم و برخی نیز شروع سرمایهداری در قرن شانزدهم میدانند؛ اما در خصوص مباحث مربوط به نظریه رسانه، ظهور مدرنیته حول و حوش نیمه دوم قرن پانزدهم میلادی یعنی اختراع و گسترش نخستین فناوری رسانه یا همان ماشین چاپ و مطبوعات چاپی است.
مارشال برمن، در کتاب تجربه مدرنیته، به سه مرحله مدرنیته اشاره میکند: نخست، آغاز قرن شانزدهم تا پایان قرن هجدهم که در آن مردم زندهگی مدرن را تجربه میکنند. آنان هنوز به درستی نمیدانند که چه برسرشان آمده است و با بیم و امید، واژهگان مناسب وضعیت جدید خویش را در تاریکی جستجو میکنند و درک آنان از اجتماع مدرن نیز ناچیز است. مرحله دوم، عصر شروع انقلاب در دهه ۱۷۹۰ با انقلاب فرانسه و گذر به قرن نوزدهم است. عصری که عامه مردم بهطور ناگهانی و دراماتیک به درون زندهگی مدرن آمدند. همه آحاد مردم در این احساس شریکند که در عصری انقلابی زندگی میکنند، عصری که تمامی ابعاد شخصی، اجتماعی و سیاسی حیات بشری را دستخوش تغییر میکند. در مرحله سوم در قرن بیستم، جهانیشدن زندهگی مدرن به ظهور مدرنیسم بهعنوان شکل هنر رادیکال وصل شد.
گسترش وسیع مدرنیزاسیون تحت عنوان سرمایهداری صنعتی، منادی فرهنگ مدرنیسم بود. مدرنیسم همان مدرنیته نیست. مدرنیسم بهویژه اشارهای است به هنر و نگارش جدید از ۱۸۹۰ تا ۱۹۴۰ میلادی. هنر، ادبیات و نقد مدرنیستی مبتنی بر این ایده است که ابتکار و خلاقیت فردی، مورد تهدید محیط خصمانه سیاستهای ظالمانه، اقتصادهای پیشرفته، فناوری و دیگر نیروهای اجتماعی از جمله رسانههای جمعی است.
رویکردهای مشمول نقد مدرنیستی رسانه، رسانهها و ارتباطات جمعی را عامل فروپاشی نظم اجتماعی و زوال فرهنگی میدانند. [موارد آتی] ترکیب ایدههای نظریهپردازان رسانهای مدرنیته و نقد مدرنیستی رسانه است.
هارولداینس: سوگیری ارتباطات
هارولد اینیس، با طرح مفهوم «سوگیری ارتباطات» برای فناوریهای ارتباطی و رسانهای، سوگیری نسبت به «زمان» و «مکان» قایل است. او رسانههای دارای سوگیری نسبت به زمان مانند پوست، سفال و سنگ را سنگین، ماندگار و با دوام و در مقابل، رسانههای دارای سوگیری نسبت به مکان مانند کاغذ و پاپیروس را سبک و کم دوام میداند. از دید او، رسانههای وابسته به زمان سنگین و دیرپا، یا مانند سنت گفتار، با دوام بودند و به سختی از بین میرفتند؛ اما رسانههای وابسته به مکان، سبک و قابل حمل بودند و امکان توسعه در مکان را داشتند.
مارشال مکلوهان: رسانه، پیام است
مارشال مکلوهان، عامل اساسی تحولات تاریخی و اجتماعی را نظامهای ارتباطی و نوع رسانه در انتقال پیام میداند. بهنظر او، عامل اول یعنی نظام ارتباطی، تعیینکننده عامل دوم یعنی محتوای پیام است. او مبانی اساسی نظریه خود را در یک جمله بیان میکند: رسانه، پیام است.
والتر بنیامین: هنر و باز تولید مکانیکی
بنیامین اذغان میکند که با از میانرفتن عنصر اصیل هنر یعنی «هاله»، اثر هنری به جای تکیه بر مهمترین کارکردی که تاکنون داشت یعنی کارکرد آیینی؛ به پراکسیس (عمل اجتماعی) دیگری چون سیاست وابسته میشود. سیاسیشدن زیباییشناسی، منشگریز ناپذیر دوران بازتولید و تکثیر مکانیکی است. هاله اثر هنری دارای سه ساحت است. اثریکه خاص است، با ما فاصله دارد، جاودانی به نظر میرسد.
نظر بنیامین درباره «هاله» مبتنی بر این ادعاست که وجود اثر هنری با ارجاع به هاله آن، از کارکرد آیینی آن جدا نیست. برای مثال، نقاشی لبخند ژوکوند، اثر لئوناردو داوینچی، روزی والا بود، یعنی تجلی و ارزش آیینی داشت؛ با ما فاصله داشت، در موزه لوور بود و باید به زیارتش میرفتیم، یکی بیشتر نبود، همان که به دیواری از لوور آویزان بود و در آن حالت مقدس و رمزآلود، جاودانه مینمود؛ اما امروز چنین نیست، بلکه پوستری چاپی با کیفیتی عالی است که هرکس با بهایی اندک آن را میخرد و به دیوارخانه آویزان میکند (احمدی، ۱۳۷۶:۶-۶۵).
جان تامپسون: رسانه و مدرنیته
او در باره نقش رسانهها در صورتبندیهای فرهنگی و اجتماعی جهان مدرن، به نقش این رسانهها در کالاییسازی اشکال و صور نمادین و تضعیف اقتدار دینی اشاره میکند و مینویسد: «ظهور صنایع رسانهای بهعنوان پایههای جدید قدرت نمادین، فرایندی است که میتوان سابقه آن را در نیمه دوم قرن پانزدهم جستجو کرد. در طول این زمان بود که تکنیکهای چاپ در سراسر مراکز شهری اروپا گسترش یافت.
تامپسون با اشاره به نقش صنعت چاپ در تضعیف اقتدار دینی کلیسا و ظهور و گسترش اصلاحات مذهبی در غرب میافزاید: «کلیسا در سالهای اولیۀ صنعت چاپ بهشدت از تولید شیوههای جدید تکثیر متون حمایت میکرد. وی در این کتاب، رسانهها را از جملۀ عوامل ظهور و تکامل مدرنیته، بسط و گسترش اقتصاد و تجارت سرمایهداری، شکلگیری نظامهای سیاسی دولت – ملت، تقویت جهانیسازی، توسعه فرایند معناسازی و شکلگیری هویت شخصی مدرن و صورتبندی اشکال جدید تعامل اجتماعی معرفی میکند.
یورگن هابرماس: رسانه و حوزه عمومی
یورگن هابرماس در کتاب دگرگونی ساختاری حوزه عمومی به تبیین پیدایش تاریخی اجتماعی افکار عمومی طبقه متوسط و بهورژوا و استقلال نسبی آن از سلطنت مطقه در اروپای قرون هجدهم و نوزدهم میپردازد. وی حوزه عمومی یا به بیان صحیحتر، آنچه «حوزه عمومی بورژوایی در وهله اول قلمرویی بود که در آن افراد خصوصی گردهم میآمدند و «عموم» را شکل میدادند. آنها به تدریج توانستند حوزۀ عمومی تحت کنترل دولت را زیر سیطره خود در آورند و اقتدار آن را بهچالش بکشند (هابرماس، ۱۳۸۴:۵۳).
فردیناندتونیس: کمینشافت و گِزلشافت
فردیناندتونیس، ریشه جامعه جدید را در انواع تازه ارتباط میداند. به عبارتی، وی معیار تفکیک و تمایز میان جهان قدیم و جهان جدید را نه در سازمان یا ساخت نهادین و عوامل بیرونی، بلکه در روابط میان افراد جستجو میکند. تونیس با تمایز میان گمینشافت (اجتماع) و گزل شافت (جامعه) بر تحول روابط اجتماعی تأکید دارد.
گمینشافت بهنوعی سازمان اجتماعی گفته میشود که مشخصه آن روابط نزدیک میانفردی و احاسات دوسویه پیونددهندهای است که انسانها را بهعنوان اعضای یک کلیت اجتماعی گردهم میآورد. گمینشافت، کنترل اجتماعی قوی ولی غیررسمی است و از طریق سنت از جمله سنت دینی، خانواده و دوستان عمل میکند. در مقابل، مشخصه گزل شافت شکل بروکراتیکتر و غیر شخصیتر سازماندهی و کنترل اجتماعی ناشی از قرارداد {اجتماعی} به پشتیبانی دولت است.
دیویدرایزمن: از قطبنما تا گردشنما
دیویدرایزمن، در کتاب توده تنها با اشاره به پیامدهای سوء فناوریهای رسانهای و مظاهر پیشرفت مدرنیته، سویه تاریک آن را مورد نقد و بررسی قرار میدهد. وی با اتخاذ دیدگاهی فرهنگی و توجه بهنوع شخصیت در تقسیمبندی مراحل زندهگی بشر، سه نوع شخصیت را از هم تفکیک میکند: شخصیت سنتراهبر، شخصیت درونراهبر و شخصیت دگرراهبر.
مشخصه شخصیت سنتراهبر، فقدان تحرک اجتماعی و پیوندهای نسبتاً ثابت طایفهای و قبیلهای است. مشخصه شخصیت درونراهبر، تحرک شخصی درحال رشد، افزایش ثروت و فرصتهای شغلی و جهتگیری بهسوی درون است. ویژهگی شخصیت دگرراهبر، جهتگیری تحت تأثیر نیروهای بیرونی و توجه به «دیگران» است.
اف.آر.لیویس: تمدن تودهوار
مدرنیسم، سنتی ادبی و زیبایی شناختی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود که بیانگر نوعی بدبینی نسبت به مدنیته و فناوری است. بهعنوان مثال، نمایشنامههای برشت، نمایشنامههایی مدرنیستی در حمله به فاشیسم و حرص و آز سرمایهداری است. لیویس، نسبت به پیامدهای تمدن مدرن بدبین بود و مدرنیته را عامل فروپاشی «نظم جاری» میدانست. او در کتاب تمدن تودهوار و فرهنگ اقلیت (۱۹۳۰) علیه فرهنگ تودهوار موضع گرفت و آن را ثمره منفعتطلبی و جذب نازلترین وجوه مشترک میان تودۀ مردم نامید. لیویس بهویژه نگران ورود کالاهای فرهنگی امریکایی نظیر فیلمهای هالیوودی و رمان ارزان و عامهپسند بود.
ریچارد هوگارت، نظریهپرداز فرهنگ معاصر انگلیسی
بهزعم وی، ویژهگی اصلی فرهنگ قدیم طبقات پایین، احساس همبستهگی و پیوندی بود که آن فرهنگ میان مردم ایجاد میکرد. از آنجا که آن فرهنگ برخاسته از علایق و تلخیها و شیرینیهای زندهگی آنها بود، آیینه تمام نمای کلیت زندهگیشان نیز بهشمار میرفت. فرهنگ قدیم، فرهنگ جماعتی است؛ درحالی که فرهنگ سرگرمی مدرن، فرهنگ تودهای است؛ یعنی برخاسته از علایق جماعت نیست (بشریه، ۱۳۷۹:۵۸).
هوگارت، کارکرد رسانههای جمعی را دخل و تصرف در فرهنگ اصیل و رواج فرهنگی مصنوعی، بیرنگ و رو و پیشپا افتاده میداند. فرهنگ برآمده از رسانههای جممعی، فرهنگ تودهوار است که سیراب کننده روح نیست، بلکه تجارت زده و انتزاعی است.
ریموند ویلیامز: فناوری و شکل فرهنگ
مطبوعات چاپی در قرن پانزدهم میلادی ظهور کرد؛ اما تعداد افرادی که توانایی خواندن و نوشتن داشتند تا مدتها ثابت بود و سیصدسال پس از اختراع گوتنبرگ، سوادآموزی بهطور گسترده در میان طبقه متوسط بریتانیا گسترش یافت». ویلیامر، تأکید دارد که با ذکر نمونههای تاریخی از ابداعات و اختراعات در ارتباطات جمعی نشان میدهد که هر تکنولوژی قبل از آن که ابداع شود، با توجه به اهداف برنامهریزیشده قبلی، پیشبینی شدهبود.
از نظر ویلیامز، تاریخ تلویزیون با تاریخ «برق» مرتبط و درهم تنیده است، و تاریخ برق خود با تاریخ سرمایهداری صنعتی مرتبط است. به نظر او، تکنولوژی از هر نوع و نه فقط تکنولوژی رسانهای، گسترش دهنده اهداف نظامی، تجاری و سیاسی است.
Comments are closed.